سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در گشاده رویی برای جز نزدیکانش زیاده روی کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :16
کل بازدید :97541
تعداد کل یاداشته ها : 78
103/2/16
10:47 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
لی لی[911]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
upturn یعنی تغییر مطلوب خورشید تابنده عشق ###@وطنم جزین@### گل رازقی لیلای بی مجنون عشق سرخ من برادرم ... جایت همیشه سبز ... عکس و مطلب جالب و خنده دار پارمیدای عاشق hamidsportcars مـــــــــبـــــلِّـــــغ اســـــلــــام مــــــحـــــمـــــــدی شقایقهای کالپوش سکوت ابدی بلوچستان هم نفس ♥هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب♥ ► o▌ استان قدس ▌ o ◄ وبلاگ شخصی حامد ذوالفقاری آموزش رباتیک در کرج,رباتیک,ربات,رباتیک البرز,صنایع رباتیک آراد مقاله+آموزش+اخبار تازه ها یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . ..:.:.سانازیا..:.:. امامزاده میر عبداله بزناباد برترین لحظه ها سفیر دوستی تنهایی......!!!!!! کلبهء ابابیل هستی تنهاااااا..... .: شهر عشق :. پیامنمای جامع ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ ایران اسلامی ღღتبسمـــــیـ بهـ ناچارღღ عکس های عاشقانه منطقه آزاد احمد چاله پی محمدمبین احسانی نیا ستاره سهیل اندیشه های من *bad boy* مشاوره - روانشناسی The best of the best دل شکسته یکی هست تو قلبم.... Dark Future S&N 0511 عشق ترخون Manna دریایی از غم Deltangi علمدار بصیر مبانی اینترنت صدای سکوت پسران علوی - دختران فاطمی *عشق و جزا* تعمیرات تخصصی پرینترهای لیزری رنگی ومشکی وفکس وشارژکارتریج درمحل بزرگترین سایت خنده بازار عمارمیاندواب مهاجر جیغ بنفش در ساعت 25 نت سرای الماس اس ام اس مردود تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم خاطرات من و دکترم I AM WHAT I AM من،منم.من مثل هیچکس نیستم همای رحمت باور من...!!! Tarranome Ziba ولایت دات کام ویژه نامه حسبان پردیس دختر و پسرای ایرونی زمزمه ی کوچه باغ شاه تور هفته نامه جوانان خسروشهر غزلیات محسن نصیری(هامون) هر چی تو دوست داری *دنـیــــای مـــــــن :) * وفا عشق پاک دوستانه xXx عکسدونی xXx دل نوشته های مائده « « عاشقی » » کشاورزی نوین بندر میوزیک نقاشی های الیکا یحیایی آزاد pink love اصولی رایانه محسن حیدری ستاره خاموش شاسوسا منتظران مهدی(عج) شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة یک عاشقانه ی ساده برای من...... ایرانیان ایرانی پایــــــگاه اطــــــلاع رســــــــانی قـتــــلیــــش خنده بازار 2 مشق عشق ناز باشگاه پرواز سکوت پرسروصدا عشق تابینهایت من و تو...ما فرهنگی آشنایی خــــــــــــــــاطــــــــــــره هـــا دلو بزن به دریا عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست جوک بی ادبی ، جوک بی تربیتی .::.تنها ترین دوست!واسه همیشه.::. بهار عشق عشق بزرگ ترین دروغ دنیاست دل شکسته یاس... نبض شاه تور *(حرفهای نگفته)* Hunter تجربه های مربی کوچک ღ♥ღ من و تو ღ♥ღ باران قدیسان مرگ یاور 313 غریبه ghamzade آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل ***رویا*** متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir علم نانو در زندگی بی تو میمیرم... ستاره سهیل صدای مردم نی ریز delshekasteh ❤خاکســـــــتر عشـــق❤ بهترین دوست داستان یک روز مجاهد69 آزاد اندیشان خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ *دنیای یخی* یادداشتهای پراکنده دکتر ستوده شکارچی لحظه ها مناجات با عشق فهادانــ بیاببین چیه؟ از یک انسان غم صداقت دانستنی های جهان مریم بانو جوجو جدیدترین و جالب ترین رویداد ها در بروزترین وبلاگ(خوش آمدید) زندگی زیباست اما... متن ترانه ماندگارترین آهنگ های ایرانی روان شناسی کودک دستنوشته فقط من برای تو update your science ..::.. رنــــگــیـــن کــــــمــــان ..::.. کسب در آمد آسان از اینترنت *وبلاگ من* sadaf*love*live کلبه ساکت خیال هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه @sara@ ME&YOU یک خنده ی رومانتیک/بایه وبلاگ آنتیک با من باش بازی زندگی تک صلیب عشق بروبچ زابل من + تو = ما عشق اول11 به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید هر چه میخواهی این جا هست تنهایی .... دلم گرفته کـــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــک جیگر نامه گاهنامه زیست خطـــــــ خطی * امام مبین * افسانه ی دونگ یی آژانس مسکن عمادی ارون به خدا سپردمت ما برای هم نبودیم سکوت شبانه سه ثانیه سکوت جوک و خنده یه دختر تنها دهاتی دکتر علی حاجی ستوده مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی پسری ازنسل امروز پرسپولیس دوست فقط و فقط خواننده ها خریدار غروب Romance رویای زیبا ... هر چی بخوای REAL 2 فروشگاه اینترنتی نشریه ی دوستی شعبه یک وبلاگ صدف= عشق طلاست عشق نردبانی برای لمس رویا ها عاشق تنها.... به نام خدایی که در این نزدیکیست آرش...پسر ایده آل من روانشناسی جالب جالب اما خواندنی فراق یار از دوجین خوشگل تر وفا فقط برای او موسیقی و سنتور نوازی نوین تنهایی من عشق طلاست تک شاخ عشق آبی های لندن wanted عشق ،غم ،تنهایی جوجواستان پسر شمالی sina عروسک دو راهی عشق music 90 یه دختر تنها کهکشان Networkingbest روژمان ورزش مطالب مذهبی درباره ی رپ و دوست شدن با شما تعمیر و نگهداری هواپیما&اطلاعت عمومی پسر تهرونی قدیسان مرگ فقط خدا معماری نوین آرنیکان جـــــوکیـ ـها کفر نامه کارو طراحی چهره تقدیم به عشقم چشمهای نقره ای Violin MUSIC تنهای اول

پل به عنوان عیدی، یک اتومبیل از برادرش دریافت کرده بود. شب، هنگامی که از محل کارش بیرون آمد با پسربچه‌ای برخورد کرد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می‌زد و آن را تحسین می‌کرد.
وقتی پل نزدیک اتومبیل رسید پسر از او پرسید: “این ماشین مال شماست، آقا؟”
پل سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: “برادرم آن را به من عیدی داده است.”
پسر با تعجب پرسید: “منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که پولی بگیرد، به شما داده است؟ ای کاش…”
پل کاملا می‌دانست که پسر چه آرزویی می‌خواهد بکند. او می‌خواست آرزو کند ای کاش او هم چنین برادری داشت.
اما آن چه که پسر گفت تمام وجود پل را لرزاند: “ای کاش من هم چنین برادری بشوم.”
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و بی‌مقدمه گفت: “دوست داری با آن دور بزنیم؟”
- بله، دوست دارم.
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی که از خوشحالی می‌درخشید گفت: “آقا، امکان دارد که به طرف خانه ما برانید؟”
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می‌خواهد. او می‌خواست به همسایه‌هایش نشان بدهد که با چه اتومبیل بزرگ و شیکی به خانه آمده است.
اما این بار هم اشتباه کرده بود.
پسر گفت:”لطفا جلوی آن خانه که دو پله دارد نگه دارید.”
پسر از پله‌ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما این بار نمی‌دوید. او برادر کوچک فلج و زمین‌گیر خود را بر کولش گرفته بود. سپس او را روی پله پایینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد و گفت: “این را می‌گفتم جیمی، می‌بینی؟ درست همان طوری است که برایت تعریف کرده بودم. از برادرش آن را عیدی گرفته. یک روز من هم چنین ماشینی به تو هدیه خواهم داد. آن وقت می‌توانی برای خودت گشت بزنی و شب‌های عید چیزهای قشنگ داخل ویترین مغازه‌ها را، همان‌طوری که همیشه برایت تعریف می‌کنم ببینی.
پل در حالی که اشک‌هایش را از گوشه چشمانش پاک می‌کرد از ماشین پیاده شد و برادر کوچک را در صندلی جلوی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و آن شب، هر سه گردشی به یاد ماندنی را تجربه کردند.
شما چطور؟ دوست دارید دریافت‌کننده باشید یا اهداکننده؟! کدام یک برایتان مهم‌تر است؟ آیا تا به حال این‌جوری به قضیه نگاه کرده بودید؟


91/9/17::: 12:20 ص
نظر()
  
  

( إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى ) [کهف: 13]

« ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر ( یقین و ) هدایتشان افزوده بودیم ».

جوانی قلبش از ایمان لبریز شده بود. خانواد‌ه‌اش او را برای کسب علم و دانش و اتمام تحصیلات دبیرستان به شهری دور دست فرستاده بودند و در آنجا اتاق کوچکی را اجاره کرده بود. از قضا هنگام غروب که قصد داشت به خانه مراجعت کند دختر جوانی را دید که در انتظار ماشین ایستاده بود و در حالی که کیف مدرسه‌اش را در دست داشت گریه می‌کرد، زیرا ماشینی که هر روز او را به خانه‌اش در روستا می‌رساند قبل از رسیدن دختر به ترمینال رفته بود و اکنون از شدت ناراحتی گریه می‌کرد.

 

 

جوان به او نزدیک شد و علت نگرانی را پرسید و به او چنین گفت:

آیا کاری از دست من ساخته است؟ چرا گریه می‌کنی؟ دختر گفت: من در فلان روستا زندگی می‌کنم امروز در مدرسه تأخیر کرده‌ام و سعی نمودم که در موعد مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که رفقایم رفته‌اند و من تنها مانده‌ام و اکنون نه راه بازگشت را می‌دانم و نه پولی همراه دارم زیرا تاکنون به تنهایی و بدون خانواده‌ام به جایی نرفته‌ام.

دخترک این کلمات را بر زبان می‌راند و پیوسته گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و با پروردگارش مناجات می‌کرد و می‌گفت: خدایا! چکار کنم؟ کجا بروم؟ حالا خانواده‌ام منتظر من هستند.

جوان بسیار متأثر شد و سراسیمه نمی‌دانست به دختر چه بگوید و چکار کند.

زمان به سرعت می‌گذشت. هوا تاریک شده بود.

پاهای دختر تحمل سنگینی بدن او را نداشتند. از شدت خستگی و گرسنگی قادر نبود خودش را کنترل کند.

جوان به او گفت: خواهرم من برادر تو هستم و مثل تو غریبم و در این شهر کسی را ندارم و خانواده‌ای را نمی‌شناسم تا تو را به آنجا ببرم ولی در این شهر تنها اتاق کوچکی دارم که می‌توانم تو را به آنجا برسانم. خواهرم به من اطمینان کن و امشب را در آنجا بمان فردا صبح تو را به مدرسه‌ات می‌رسانم.

شاید خانواده‌ات دنبال تو بیایند و به دوستانت ملحق شوی، انشاالله مشکل تو حل خواهد شد.

دختر به جوان اعتماد کرد و همراه او به طرف منزلش به راه افتاد. آن­ها به منزل رسیدند و جوان در حد توان از او پذیرایی کرد. رختخوابش را به او داد و خود بر روی زمین خوابید.

در این اتاق درگیری شروع شد و معرکه‌ی خطرناکی بود از یک طرف پسر جوان در آن سن و سال و در مقابل دختری تنها و زیبا، آن­ها برای همدیگر بی‌تابی می‌کردند و در فکر یکدیگر بودند. جایی که به جز خدا کسی از آنان با خبر نبود.

تنها خداوند مراقبت کننده و یاری رسان چنین لحظات حساسی بود نتیجه‌ی این خلوت هلاکت یا نجات از دیو شهوت بود که به راستی در چنین لحظاتی هر کس در گرو ایمان و یقین خود می‌باشد.

اکنون مبارزه حقیقی شروع می‌شود و ما نمی‌دانیم که پیروزی از آن کیست؟

آنجا که رسول خدا (ص) می‌فرماید:

« ما خلا رجل بامرأة الّا کان الشیطان ثالثهما »

هیچ مردی با زنی خلوت نمی‌کند مگر اینکه شیطان سومین آن­ها است.

شیطان مرتباً جوان را وسوسه می‌کرد و به او القاء می‌کرد که این صید گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است.

به او نگاه کن. به زیبایی و طراوت و شادابی او، به این عروس رایگان نظر کن.

چه کسی می‌داند که تو با او چکار می‌کنی؟ برو در کنار او بخواب. پیوسته و به طور مستمر ابلیس به او نزدیک می‌شد و او را به این کار تشویق و تحریض می‌کرد. دختر نیز نمی‌توانست بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر می‌برد و در حال مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری می‌کرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت هر دو درگیر مبارزه‌ای جانکاه بودند.

ناگهان جوان فکری به ذهنش خطور کرد و از جایش بلند شد و در غرفه‌اش به جستجو پرداخت مثل اینکه دنبال گمشده‌ای می‌گشت. ناگهان چراغی را یافت. همان چیزی که او به دنبال آن می­گشت، آن را برداشت و روشن کرد و در مقابل خود قرار داد و نفس راحتی کشید و درست مثل اینکه دنبال اسلحه‌ای کشنده‌ای باشد تا دشمن سرسختش را از پای درآورد. اکنون آن را یافته بود. پس حق داشت که باقلبی آرام و فکری راحت در کنار آن بنشیند. این اسلحه را برای نبرد با ابلیس در کنار خود نهاد و با وجود این آمادگی از مکر و حیله‌ی دشمن در امان ماند و بدون توجه به وسوسه‌های او مبارزه‌اش را شتابی تازه بخشید.

ابلیس پیش آمد و در مقابل او ایستاد، در حالی که زیبایی‌های دختر را در نظر او زینت می‌بخشید. او را به طرف معصیت تشویق می‌کرد و فکر می‌کرد که این دفعه بر جوان غلبه خواهد کرد.

جوان در حالی که چراغ را روبروی خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من انگشتم را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و سوزش و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از خدای یکتا بترس و به آینده‌ات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که بوی سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود می‌پیچید و با خود می‌گفت: ای دشمن خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعله‌ی ضعیف صبر نکنی پس چگونه آتش سهمگین دوزخ را تحمل خواهی‌کرد؟ با پارچه‌ای انگشت سوخته‌اش را بست و اندکی نشست. بار دیگر ابلیس بر او هجوم آورد و این بار انگشت دیگرش را روی شعله‌ی چراغ گذاشت و از آن هم بوی سوختن پوست و استخوانش برخاست. این چنین جنگ و مبارزه بین او و ابلیس در طول شب ادامه یافت و تا طلوع فجر لحظه‌ای آرام و قرار نداشت. هنگام صبح برای ادای نماز به پا خواست در حالی که به شدت درد می‌کشید نمازش را به جا آورد و با قلبی آرام و آسوده خاطر به دختر صبحانه داد و او را به مدرسه برد.

پدر دختر بی‌صبرانه انتظار او را می‌کشید و هنگامی که دختر را دید او را در آغوش گرفت نزدیک بود از شادی بال در بیاورد و بی‌اختیار از چشمانش اشک شوق سرازیر شد. دختر داستان را برای پدرش نقل کرد از سختی و اضطراب تنهایی و رنج و دردی که آن جوان در راه عقیده‌اش تحمل کرده بود و از امانت داری و شهامت و غیرت و از گذشت و ایثار آن جوان مؤمن و متعهد پدرش را با خبر کرد و بالاخره آنچه که آن جوان به دستان خود کرده بود همه را مانند فیلمی در برابر چشمان پدرش به نمایش گذاشت.

آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از او تشکر و قدردانی نمود. وقتی به دستان جوان نگاه کرد که آن­ها را با پارچه‌ای پیچیده بود تعجبش افزوده شد و از ایمان و تقوای آن جوان متأثر شد. سپس از جوان تشکر و قدردانی کرد و او را همراه با دخترش به خانه دعوت کرد و از او پذیرایی نمود و دخترش را به عقد او درآورد و با وجود اینکه رئیس قبیله و مردی خوش نام و نشان بود حاضر شد دخترش را به عقد آن جوان ناآشنا اما مؤمن و غیور درآورد.

بعد از مراسم ازدواج آن­ها را در منزل خود اسکان داد و تا پایان تحصیل هزینه‌ی او را تحمّل کرد.

این چنین است تأثیر ایمان و یقین در دنیا و باید ثمره‌ی آن در آخرت چگونه باشد.

آنچه را مطالعه کردید قصه‌ای واقعی است که بدون دخل و تصرف نقل شده و هدیه‌ی گرانبهایی برای تمام جوانان پسر و دختر این عصر و زمانه است. به امید اینکه همه‌ی جوانان، عفت و پاکدامنی را بهترین ثمره‌ی عمر گرانبهای خویش بدانند و یقین داشته باشند که نیکی پیوسته تا روز قیامت ماندگار خواهد بود.


91/9/17::: 12:2 ص
نظر()
  
  

حضرت عبد الله بن مبارک می‌فرمایند: باری به قصد سفر حج بیت الله زیارت مسجد نبوی به راه افتادم در مسیر راه چیز سیاهی از دور توجه ام را به خود جلب کرد، به سیاهی کنجکاو شدم، پیرزنی سالخورده است که لباس و چادر پشمی به تن دارد، با او سلام گفتم، در پاسخم گفت: « سَلَامٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ » از سوی پروردگار مهربان، درود وتهنیت گفته می‌شود.

به او گفتم: خدا بر تو رحم کند، اینجا چکار می‌کنی؟

گفت: « مَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِیَ لَهُ » خدا هر که را گمراه سازد، هیچ راهنمائی نخواهد داشت. فهمیدم که او راهش را گم کرده است.

بنابراین از او پرسیدم به کجا می‌روی؟

گفت: « سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى» تسبیح و تقدیس خدائی را سزا است که بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجد الأقصی برد.

چند روز است که اینجایی؟

گفت: « ثَلَاثَ لَیَالٍ سَوِیّاً » سه شبانه روز تمام.

گفتم: با تو غذائی نمی‌بینم که بخوری؟

گفت: « هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ » آن کسی است که او مرا می‌خواراند و می‌نوشاند.

گفتم: با چه وضو می‌کردی؟

گفت: « فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً» و آبی نیافتید با خاک پاک تیمم کنید.

گفتم: با من غذا است آیا به خوردن آن میل داری؟

گفت: « ثمَّ أَتِمُّواْ الصِّیَامَ إِلَى الَّلیْل» سپس روزه را تا شب ادامه دهید.

گفتم: اکنون که رمضان نیست!

گفت: « وَمَن تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ» هر که به دلخواه خود کار نیکی را انجام دهد، بی گمان خداوند سپاسگذار و آگاه است.

گفتم: در سفر که روزه فرضی را هم خوردن جایز است!

گفت: « وَأَن تَصُومُواْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ» و روزه را داشتن برای شما خوب است، اگر بدانید.

گفتم: چرا مانند من سخن نمی‌گویی؟!

گفت: « مَا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» انسان هیچ سخن را بر زبان نمی‌راند مگر اینکه فرشته‌ای، مراقب و آماده ( برای در یافت و نگارش آن سخن است).

گفتم: از کدام قبیله هستی؟

گفت: « وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ » از چیزی دنباله روی مکن که از آن نا آگاهی.

گفتم: ببخشید! اشتباه کردم.

گفت: « لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ » امروز هیچگونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست، خداوند شما را می‌بخشاید.

گفتم: اگر میل داری بر شترم سوار شو تا به قافله‌ات برسی.

گفت: « وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللّهُ» و آن عمل نیکی را که انجام می‌دهید خداوند آنرا می‌داند.

عبد الله بن مبارک می‌گوید: شترم را خواباندم تا سوار شود.

گفت: « قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ» به مونان بگو نگاهایشان را پایین بیاندازند.

عبدد الله بن مبارک می‌گوید: من نیز نگاهم را پایین انداختم و به او گفتم: سوار شو، اما هنگامی که می‌خواست سوار شود شتر رام کرد و لباسش پاره شد بلافاصله گفت: « وَمَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ » آنچه از مصائب و بلایا به شما می‌رسد، به خاطر کارهایی است که خود کرده‌اید.

گفتم: اندکی صبر کن تا پاهای شتر را ببندم.

گفت: « فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ » راه حل مسأله را به سلیمان فهمانیدم.

هنگامیکه بر شتر سوار شد گفت: « سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ وَإِنَّا إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ » پاک و منزه است خدایی که اینها را به فرمان ما در آورد، و گرنه ما بر( رام کردن و نگهداری ) آنها توانی نداشتیم و ما به سوی پروردگار‌مان می‌گردیم.

ابن مبارک می‌گوید:  مهار شتر را گرفته و دوان دوان به راه افتادم و جهت تحریک و سرعت شتر داد و فریاد سر می‌دادم.

گفت: « وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ» و در راه رفتنت اعتدال را رعایت کن و ( در سخن گفتن ) از صدای خود بکاه.

ـ سرعتم را کاسته و آهسته به راه ادامه دادم و در مسیر راه اشعاری را با خود زمزمه می‌کردم.

گفت: « فَاقْرَؤُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ » پس آن مقدار قرآن را بخوانید که برایتان میسر است.

ـ پس از اینکه اندکی رفتیم ،پرسیدم: آیا شوهر دارید؟

گفت: « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْیَاء إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ » ای مؤمنان! مسائلی سؤال نکنید ( که به شما مربوط نیستند و چندان سودی برایتان ندارند ) و اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را نا راحت و بد حال کنند.

ـ از این پس ساکت شدم و تا به قافله نرسیدیم، سخنی نگفتم، هنگامی که با کاروان روبرو شدیم خطاب به او گفتم چه کسی از بستگان همراه کاروان است.

گفت: « الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند.

ـ فهمیدم که فرزندانش در این کاروان حضور دارند.

پرسیدم: کارشان در قافله چیست؟

گفت: « وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ » و نشانه‌های و بوسیله ستارگان رهنمون می‌شوند. در یافتم که فرزندانش رهیاب کاروان‌اند، به سوی خیمه‌ها رفتم و گفتم: این‌ها خیمه‌های کاروان است بگو فرزندانت کیستند؟

گفت: « وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً » و خداوند ابراهیم را به دوستی بر گزیده است. « وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیماً » و خداوند با موسی سخن گفته است. « یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ » ای یحی کتاب را با قوت بگیر.

فورا! صدا زدم: ای ابراهیم و موسی و یحیی! دیری نگذشت جوانانی که همچون ماه می‌درخشیدند به سویم آمدند و پس از اینکه اندکی با هم نشستیم آن زن گفت: « فَابْعَثُوا أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَاماً فَلْیَأْتِکُم بِرِزْقٍ مِّنْهُ » سکه نقره‌ای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه شهر کنید، تا( برود) ببیند کدامین ایشان غذای پاکتر دارد، روزی و طعامی از آن بیاورد.

یکی از فرزندانش رفت و غذایی تهیه نمود و آنرا در جلویم نهاد.

زن گفت: « کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئاً بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَةِ » در برابر کارهایی که در روز گاران گذشته انجام می‌داده‌اید، بخورید و بنوشید، گوارا باد!

فرزندان گفتند: این مادر ماست، و چهل سال است به جمله‌ای غیر از جملات قرآن سخن نگفته! تا مبادا کلمه نا جایز و ناشایسته‌ای از زبانش بیرون آید و باعث نارضایتی خداوند متعال قرار گیرد.

گفتم: « ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ » این فضل و کرم خدا است که آن را به هر کس که بخواهد می‌بخشد و خداوند دارای فضل و کرم بزرگی است.


91/9/16::: 11:26 ع
نظر()
  
  

آیا می دانید گرانترین خودروی دنیا چیست؟ بوگاتی رویال Kellner Coupe ساخته سال 1391 که در سال 1987 با قیمت 8 میلیون و هفتصد هزار دولار به فروش رسید. این را گفتم تا بدانید منظور من از این نوشته خودروهایی هستند که در بازار موجود اند و به صورت عتیقه یا خودروهایی که دیگر تولید نمی شوند، نیستند.

اگر پولدار هستید (البته آنقدر پولدار که نمی دانید با میلیون ها دلار چه کنید) می توانید نگاهی به لیست زیر بیاندازید و از این 12 خودرو یکی را انتخاب و خریداری کنید:

 

گران ترین خودروهای جهان

1 – آسکاری ای 10 – Ascari A10:

این ماشین طی 2?8 ثانیه از سرعت 0 به 100 می رسد. آسکاری A10 انگلیسی است.

قیمت: 650,000 دلار

 

2 – اس اس سی آلتیمیت آئرو – SSC Ultimate Aero:

این خودرو سومین ماشین سریع دنیاست که اجازه تردد در خیابان دارد و می تواند در 2?7 ثانیه به سرعت 100 برسد. SSC Ultimate Aero نصف یک بوگاتی ویرون قیمت دارد اما می تواند با آن مقابله به مثل کند!

قیمت: 654,000 دلار

 

3 – پاگانی زوندا سی 12 اف – Pagani Zonda C12 F:

این خودرو توسط یک تولید کننده کوچک ایتالیایی تولید می شود و 0 تا 100 آن در 3?5 ثانیه خواهد بود.

قیمت: 667,321 دلار

 

4 – فراری انزو – Ferrari Enzo:

این خودروی گران قیمت خیلی طرفدار دارد و فقط 400 عدد از آن تا به حال ساخته شده است. 3?4 ثانیه طول می کشد تا انزو بتواند از 0 تا سرعت 100 کیلومتر در ثانیه برسد.

قیمت: 670,000 دلار

 

5 – مک لارن اف 1 – McLaren F1:

اولین سری این خودرو در سال 1994 تولید شد و در همان زمان هم گران قیمت ترین خودروی جهان شد. مک لارن اف 1 می تواند ظرف مدت 3?2 ثانیه از 0 به صد برسد.

قیمت: 970,000 دلار

 

6 – زنوو اس تی 1 – Zenvo ST1:

سرعت این خودرو می تواند در 2?9 ثانیه به 100 کیلومتر در ساعت برسد. این خودرو را یک کمپانی دانمارکی تولید می کند بد. نیست بدانید از Zenvo ST1 تا به حال 15 عدد ساخته شده است.

قیمت: 1,225,000 دلار

 

7 – میباخ لندولت Maybach Landaulet:

لندولت گرانترین خودروی سدان موجود در بازار است که می تواند در 5?2 ثانیه از 0 به 100 برسد. این خودرو به درد کسانی می خورد که راننده شخصی دارند.

قیمت: 1,380,000 دلار

 

8 – کوانیجسِگ آگرا آر – Koenigsegg Agera R:

آگرا آر 0 تا 100 را در 2?8 ثانیه طی می کند.

قیمت: 1,600,000 دلار

 

9 – لامبورگینی رونتون – Lamborghini Reventon:

رونتون گرانترین خودروی لامبورگینی است که سرعت آن در 3?3 ثانیه به 100 کیلومتر در ساعت می رسد.

قیمت: 1,600,000 دلار

 

10 – پاگانی زوندا چینکوئه رودستر Pagani Zonda Cinique Roadster:

این خودرو خیلی گران است!

قیمت: 1,850,000 دلار

 

11 – آستون مارتین وان 77 – Aston Martin One 77:

این خودرو 750 اسب بخار توان دارد و بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسد.

قیمت: 1,850,000 دلار

 

12 – بوگاتی ویرون سوپر اسپورت Bugatti Veyron Super Sports:

خوب! بالاخره به گران قیمت ترین خودروی جهان رسیدیم. این خودرو گرانترین خودرویی است که می تواند در خیابان تردد کند. این بوگاتی در 2?5 ثانیه به سرعت 100 کیلومتر در ساعت می رسد.

قیمت: 2,400,000 دلار


91/5/1::: 12:24 ص
نظر()
  
  

اگر نخستین سال های زندگی مشقت بار این تاجر فرش و مولتی میلیاردر ایرانی را در نظر بگیریم و آن را با موقعیت کنونی اش قیاس کنیم، شگفت زده خواهیم شد. کسی که در هفت سالگی و از همان روز اول مدرسه، مجبور می شود پشت دار قالی بنشیند، اکنون با اتکا به خلاقیت و کار طاقت فرسای خودش، یکی از بزرگ ترین تاجران فرش در دنیا است و به قول خودش هربار که برای خرید به بازار تبریز می رود، این بازار را تکان می دهد. آن هم در هنگامه ای که بحران در تار و پود تولید و تجارت فرش دستباف ایران تنیده شده و آمار رسمی دال بر کاهش 33درصدی صادرات این محصول ملی در ماه اول سال جاری است.

من "احد عظیم‌زاده" هستم. در 10 آذر 1336 در ده اسفنجان در شهرستان اسکو متولد شدم. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و یتیم شدم. امکانات مالی‌مان اجازه نمی‌داد به مدرسه بروم و فقط پس از رفتن به کلاس اول مجبور شدم پشت دار قالی بنشینم و قالیبافی کنم. تا 13 سالگی روزها قالی می‌بافتم و شب‌ها درس می‌خواندم. چاره‌ای نبود، وسع مالی ما جز این اجازه نمی‌داد.

خاک خوردم و زحمت بسیار کشیدم. در سال 2 بار بیشتر نمی‌توانستیم برنج بخوریم. یک بار روز 21 ماه رمضان و بار دوم شب چهارشنبه‌سوری. آرزو داشتم یا خلبان شوم یا پولدار و برای رسیدن به این آرزوها بسیار زحمت کشیدم.

کارم را با به دوش کشیدن پشتی و قالی‌های کوچک و بردن آن از اسفنجان یا اسکو برای فروش آغاز کردم. در آغاز کار از هرکدام از آنها یک یا دو تومان (نه هزار یا 2هزار تومان) سود می‌کردم. پنج سال اینچنین سخت کار کردم. بسیار دشوار بود. اما پشتکار و اعتقاد به هدف با توکل به خدا تحمل سختی‌ها را آسان می‌کرد. در 18 سالگی توانستم 20 هزار تومان پس‌انداز کنم، اما فشارها همچنان ادامه داشت تا این‌که مجبور به ترک تحصیل شدم.

غصه یتیمی چون باری سنگین به دوشم بود. (بغض می‌کند) یتیم هیچ‌کس را ندارد. کارمند، کارگر، بانکی، کاسب و هرکس دیگری شب که به خانه‌اش می‌رود دستی به سر و روی بچه‌اش می‌کشد. اما یتیم این محبت بزرگ را ندارد. شب‌ها، شب‌های جمعه پاهایش را در بغل می‌گیرد و به انتظار می‌نشیند. در انتظار آن کس که دستی به سرش بکشد...

در این فکر بودم که سرمایه‌ام را افزایش بدهم تا بتوانم کاری بکنم. می‌خواستم یک کارگاه فرشبافی راه بیندازم. سراغ پسرعموی پدرم رفتم و از او 20 هزار تومان قرض کردم و 60 هزار تومان هم از بانک وام گرفتم. سرمایه‌ام شد 100 هزار تومان یعنی به اندازه یک تراول صد تومانی امروزی.

وقتی این پول دستم آمد تازه به فکر افتادم که چه بکنم. چه ایده جدیدی داشته باشم؟ ماه‌ها فکر کردم. آن روزها چون انقلاب پیروز شده بود تا 2 سال به هیچ ایرانی پاسپورت نمی‌دادند. در این مدت فکر کردم و فکر کردم تا به این نتیجه رسیدم که با صادرات کارم را شروع کنم.

اما هیچ اطلاعاتی نداشتم. شنیده بودم آلمان مرکز تجارت فرش است. ویزا گرفتم و به هامبورگ رفتم و در یک مسافرخانه یا پانسیون مستقر شدم. به سالن‌ها و انبارهای فرش آنجا سرزدم و با سلیقه‌ها آشنا شدم. آنجا به من گفتند ثروتمندان برای خرید فرش به سوئیس می‌روند. ویزای 15 روزه سوئیس گرفتم و به ژنو رفتم.

زبان هم نمی‌دانستم. در یک هتل با تاجری آشنا شدم و او ایده اصلی را به من داد: فرش گرد بباف. در آن دوران در ایران فرش گرد بافته نمی‌شد و کیفیت تولید فرش و رنگ‌بندی‌ها هم مناسب نبود. چای و قهوه‌ام را خوردم و همان روز به ایران برگشتم. به ده خودمان آمدم و ساختمانی اجاره کردم. دستگاه خریدم، با 10 درصد نقد و بقیه اقساط. ابریشم هم قسطی خریدم. انسان باید ریسک‌پذیر باشد و من هم ریسک کردم. با دست خالی و از هیچ.

شروع به بافتن فرش گرد کردم و چند نمونه که بیرون آمد سر و کله تاجران آلمانی پیدا شد و آنان به اسفنجان آمدند. باور می‌کنید یا نه؟ در اولین معامله 6.5 میلیون تومان نقد پرداختند و شش میلیون تومان هم چک دادند! آن شب از شدت هیجان نخوابیدم. احساس آن شب را خوب به خاطر دارم. سرمایه 100 هزار تومانی من که 80 هزار تومانش قرض بود در کارخانه اجاره‌ای اینچنین سودی نصیب من کرده بود، در اولین قدم... کسب و کارم رونق گرفت و صادراتم را به آلمان، ایتالیا، سوئیس، انگلیس، بلژیک و دیگر کشورها آغاز کردم.

بسیار سفر کردم و ایده‌های جدید دادم. از موزه‌های فرش کشورها بازدید می‌کردم و از طرح‌ها اقتباس یا از آنها عکس می‌گرفتم و با الهام از آنها و تلفیق طرح‌ها، ایده‌های نو بیرون می‌دادم. در این مدت سلیقه مشتریان را شناختم. اصول کار خودم را پیدا کردم. من شریک ندارم. هیچ‌گاه نداشته‌ام و نخواهم داشت. اگر شریک خوب بود، خدا برای خودش شریک می‌گذاشت.

اصل دیگر من احترام به مشتری است، هر که می‌خواهد باشد. پیش مشتری مثل سربازی که جلوی تیمسار خبردار می‌ایستد، با احترام می‌ایستم. اتکای خودم اول به خدا و دوم به ایده و تفکر و پشتکار و ریسک‌پذیری خودم است. بسیار ریسک می‌کنم، بسیار.

کمی بعد در بازدید از هتل‌های معروف جهان تصمیم گرفتم وارد کار ساخت بزرگ‌ترین پروژه هتل کشور شوم. تاکنون 180 میلیارد تومان در این پروژه سرمایه‌گذاری کرده‌ام. تمام مصالح این پروژه خارجی و بهترین است. سنگ برزیل، شیشه بلژیک، دستگیره در انگلیس و تاسیسات آلمانی است. کابین چهار آسانسور نیز از طلای 18 عیار است.


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net

پروژه قو الماس خاورمیانه در سلمانشهر مازندران


این هتل 340 واحد مسکونی در 25 طبقه، هفت طبقه سالن ورزشی، 34 طبقه هتل، 7 رستوران روی دریاچه، 10 هزار متر شهر آبی، 70 هزار متر زمین آمفی‌تئاتر، 90 هزار متر زمین گلف و 2 باند هلیکوپتر دارد. فقط قرارداد نورپردازی این پروژه با فرانسوی‌ها 9 میلیون دلار است. این پروژه آبروی کشور است و من با افتخار روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌ام. من ایران را دوست دارم. بروید بگردید حتی یک دلار و ریال در خارج کشور ندارم و سرمایه‌گذاری یا ذخیره نکرده‌ام ...


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


می‌پرسید چه احساسی نسبت به پول دارم؟ پول دیگر مرا ارضا نمی‌کند. هدف من کارآفرینی است. تنها در پروژه آن هتل 600 نفر به طور مستقیم کار می‌کنند. من 2 بار برنده تندیس الماس بزرگ‌ترین بیزینس‌من جهان شدم و بزرگ‌ترین صادرکننده فرش کشور هستم. اما می‌دانید بزرگ‌ترین افتخار من چیست؟ "یتیم‌نوازی".

افتخار می‌کنم 2 سال خیر نمونه کشور شدم. افتخار می‌کنم جزو 100 کارآفرین برتر کشور هستم. دوست دارم اشتغالزایی کنم. دوست دارم سفره مرتضی علی باز کنم، معتقدم خدا من را وسیله قرار داده است. هم‌اکنون 1070 بچه یتیم را زیر پوشش دارم و با خودم پیمان بستم تا عمر دارم هر سال 100 بچه به آنها اضافه کنم. وصیت کرده‌ام وقتی مردم تا 10 سال بعد از عمرم هر سال 100 بچه یتیم اضافه شود و مخارج همه یتیم‌ها را از محل ارثم بپردازند.

بعد از 10 سال هم اگر بازماندگانم لیاقت داشتند، راه من را ادامه می‌دهند. سفره که می‌اندازیم برای یتیم‌ها و می‌آیند و غذا می‌خورند، کیف می‌کنم. گریه می‌کنم و حال می‌کنم.

در یک مراسمی بچه‌ها دورم جمع شده بودند و هر کس چیزی می‌خواست. در این میان دختربچه‌ای به من نزدیک شد و به جای آن که چیزی بخواهد، فقط خواست دستم را ببوسد. مهرش بدجور به دلم نشست. خواستم فردا بیایند دفترم. آن دختر الان دخترخوانده من است. روی پایم نشست و بابایی صدایم کرد. من به هر دخترم 50 میلیون تومان جهاز دادم و مقرر کردم به این یکی 100 میلیون تومان جهاز بدهند. این دست خداست که مهر این دختر را به دل من انداخت. یتیمی سخت است. بهترین ساعات عمر من زمانی است که در خدمت یتیمان هستم. پول را برای چه می‌خواهیم؟ خدا به ما داده و ما هم باید به بقیه بدهیم.

ما وسیله هستیم. باید بخشید و بی‌منت و زیاد بخشید. این توصیه من به همکارانم است. من از زیر صفر شروع کردم. توصیه من به جوانان این است که منطقی فکر کنند. این گونه نبوده که شب بخوابم، صبح پولدار شوم. خاک خوردم و رنج کشیدم و آثار این رنج هنوز در من هست. امیدشان به خدا و فکر و بازوی خودشان باشد. درستکار باشند و تلاش و تلاش و تلاش کنند. این فرمول من است...

91/5/1::: 12:15 ص
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ *آشنایی با 16 میوه لوکس و عجیب غریب (+تصاویر)* ازجمله:1 – Rambutan رامبوتان 2 – Jackfruit جاک فروت یا جاکویرا 3 – Passion Fruit پاشن فروت 4 – Lychee لیچی و ....
+ تو زیر زمین داشتم مشروب میگرفتم مامان بزرگم دادمیزنه پاشو که بسیج اومده ! . . . . . . هرچی بود و خالی کردم تو چاه اومدم بالا میگه به گوشیت بسیج اومده !! تا شب به افق خیره بودم :|
+ اگه تو ام مثله من مدیونشی لایک کن.. . . . . . . . . خدا
+ گفت و گوی دو دختر که امروز تو تاکسی شاهدش بودم : . . .... . . . . - میگم نرگس فرق سرچ با دانلود چیه؟؟ + فرق خاصی نداره سرچ مال تبلته ولی دانلود مال لپ تاپه !!! - خوب معنی دوتاشون چی میشه؟؟ + فکر کنم همون اینترنت خودمون باشه !!! - وای نرگس تو مخ کامپیوتری ..........
+ دوستان یه سوال راجع به ازدواج داشتم : . . . خرید مودم وایرلس با خانواده داماده یا عروس؟
+ ای کسانی که فکر می کنید از دماغ فیل افتاده اید . . . . . . . . . . بدانید و آگاه باشید که در نظر ما پاپ کورنی بیش نیستید
+ سلام خوبی؟ ببخشید ولی 1سوال جنسی دارم که از کسی نمی تونم بپرسم فقط خودت می تونی کمکم کنی میخوام بدونم جنس شلوارت چیه؟
+ مامانم اومده میگه: . . . . . . . . . . . یه پست سرکاری بذار چهارتا فحش به عمت بدن.... بخندیم.
+ دیوونه شدم از بس که خیره شدم به عکس روی دیوار . . .. . . . . . . . . چقدر سخته آدم اینقدر به عکس خودش نگاه کنه اما هیچ نقطه ضعفی پیدا نکنه :|
+ هنوزم منتظرم یه روز یه خانومو آقای پولداری از خارجه بیان خونمون بعد مامانم بگه عزیزم ما تا حالا بهت دروغ گفته بودیم . . . . . . . . . . اینا پدر و مادر واقعیِ تو هستن