سوال:
کدوم ویژگی امام زمان تو رو بیشتر مجذوب خودش کرد ؟
اصلا چی شد که تو این راه افتادی؟
____________________________
جواب:
در مورد اینکه کدوم ویژگیش مرا مجذوب کرد خلاصه وار بگویم ماه من هم این دارد و هم آن ولی به یکی از ویژگیهاش در ضمن سوال بعدیت جواب میدم دقت کن
اصلا چی شد تو این راه افتادم این سؤالی است که اشک منو درمیاره خدا را قسم میدهم جز حقیقت مطلبی نگویم
برای جواب این سؤالت یاد شعری از شهریار افتادم
"به علی شناختم من به خدا قسم خدا را"
یه خورده شعرشو که تغییر بدهم میشه
"به مهدی صاحب زمان شناختم من به خدا قسم هم خدا و هم جهان را"
در دوران دبستان وقتی داستانهای ائمه را معلممان از روی کتاب تعریف میکرد خیلی لذت میبردم انگار با دل من صحبت میکرد
ولی همه را میدیدم بی تفاوت از کنارش رد میشوند
تو مسجد روستامون ایام محرم و رمضان موقع عصر هیچ بچه ای پیدا نمیشد و من تنهاترین بچه بودم که به عشق شنیدن حرفای آخوند روستامون به مسجد میرفتم
از 9 سالگی یادم نمیاد که نمازم را عمدا ترک کنم
اینگونه بود تا که در سن حدود 13 سالگی با خواندن کتابی با امامم آشنا شدم
وقتی فهمیدم امامی زنده هست و حی و حاضر مثل اینکه برق سه فاز مرا گرفت
گویا سالیان سال دنبال گم شده ای میگشتم و حال او را یافته ام
چه ذوقی کردم
به قدری عشق و علاقه اش در من زیاد شد که هر ساعت و ثانیه به فکر مولایم بودم و همیشه او را بالای سر خود حی و حاضر میدیدم
شبهای تابستان در حیاط خانه میخوابیدم به ستاره ها نگاه میکردم و کم نورترین ستاره را نشانه میکردم و به خدا عرض میکردم اگه همه این ستاره ها یاران امام باشند کاش اون کمترین ستاره هم لایق من میشد.
کم کم بزرگ شدم
ولی عشقش هر روز در دلم پرورده میشد
روزی به پدر گفتم پدر جان تو هم مثل من هر لحظه به فکر امام زمانی
یه نگاه سردی کرد و گفت بله که هستم
ولی من از نحوه جوابش فهمیدم فقط میخواست پیش من کم نیاره
کم کم بزرگ شدم
عشق به ملاقات او و جزء یاران او هر روز مرا به این ور و اون ور کشوند
تو دبیرستان شاگرد زرنگی بودم
رشته تجربی میخوندم
همه یعنی دبیر و خانواده به چشم پزشک به من نگاه میکردند
ولی من تصمیم خود را قاطعانه گرفتم
به عشق مولا وارد جمعی غیر از بچه های دبیرستان شدم
درس و مشق را رها کردم
گفتم برای ظهور کاری باید کرد
ولی نمیدانستم آن جمع چه جمعی است
فقط این اندازه میدانستم راه رسیدن به امام از همین جا میگذرد
چند روز بیشتر در آن جمع وارد نشده بودم
استادی نورانی خطاب به جمع گفت
شما سربازان امام زمانید
این اولین جمله ای بود که دلمو هوایی کرد
نیمه های شب حدود یک ساعت نماز شبم طول میکشید
در همه فقط رخ ماه زیبای مولایم را طالب بودم
چله نگه داشتم در وسط تابستان
روزه گرفتم در تمام چله
بدون اینکه سحری چیزی بخورم
پوستی شدم بر استخوان
کسی چیزی از دل من نمیدانست
در کوچه ها و خیابانها بعد از خواندن دعای ندبه و در راه دعای ندبه (روزهای جمعه) دنبال مولا بودم
تا شبهه ای که در ذهنم بود برطرف سازم
هر چه طلب کردم نیافتم
از در غیب (منظورم هدایت نامحسوس هست نه اینکه با غیب در ارتباط باشم) به مولای غریبان هدایت شدم
در جوار او و در همان روزهای اول همسایگی با امام غریبان
تمام شبهاتم بوسیله ای غیر از کتاب و درس جواب داده شد
و آن هم در خود حرم امام رضا
و چون جواب شبهاتمو گرفتم
کتابهای فلسفه را که به نیت دفع شبهات میخواندم کنار گذاشتم
در خط دیگری قرار گرفتم
و اینگونه شد که ............
و اما برسیم به جواب سوالت
بعد از خوندن اینها
نمیدانم چگونه مطرح کنم
اما تمام دین من از بچگی مدیون امام زمان علیه السلام هست
و تنها عشق او بود که مرا به راه تلاش و تکاپو واداشت
اما اینکه چرا در دوران کودکی چنین جرقه ای در دل من زده شد که از همان دوران کودکی هر چی کتاب در مورد امام زمان میدیدم مطالعه میکردم
رازی است که خود هم آنچنان از کم و کیف آن اطلاع ندارم
تو این راه عشق و عاشقی و آرزوی دیدار هر چند که یکبار هم دیداری حاصل نگشته
ولی اتفاقهایی برایم افتاده که مولایم را کنار خودم حس کردم
و اینها همه ادامه دارد
در هر برهه از زمان با واقعه ای روبرو میشوم
و نسبت به آن واقعه خودمو قرص و مستحکم میکنم
اگر امام زمان را از زندگی من بردارند
چیزی از دین برای من باقی نمی ماند
نمیدانم با این همه سخن تا چه اندازه توانستم جواب سوالتو بدهم که چگونه شد تو این راه افتادم